نامه سوخته های:
عاشق

درد عشق
قصه ای بیش نیست
غم عشق وعده ای بیش نبود
وصل دلم عمری بی حضوریار
چشم به در دوختم
که بازشود
چشم به جمال یار
شرح حال دل به که بگویم
در بهای طلب یار
عمری تلف کردم
خون دل خوردن چیزی نیست
ای مسلمان چه حاصل این عمری که بی هوده رفت
دریغ لحظه ای ز دیدار یار
دل که مرد عمری نما نده به حیا ت
گویی ازنسیم عشق نخورده به مشام منه بیچاره
افسوس پیر شد دلم
درد ماهم درمانی نیست
دل قصت جان ما کرده
دل ما خون شد از دست دل چاره چیست
خوشا بحال ان کسی که دلی نداشت چیزی بارش نبود
نصیب ما شد این دل عا قبت ما شد این همه غم
اثر.تنها تخلص شاعر
|